نمی تونست بچه‌ها رو به حال خودشون رها کنه، همیشه قبل اینکه نیروها وارد منطقه شوند باید می رفت و همه ی راه کارها رو چک می کرد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - آن شب قرار بود با چندتا از بچه‌های اطلاعاتی برای شناسایی محوری در گیلان غرب بریم. فرمانده ی اطلاعات عملیات گفته بود حسین یوسف اللهی لازم نیست به شناسایی بره بهتره در رده ی بالاتری فقط به عنوان مسئول عمل کند، اما قبول نکرد.

نمی تونست بچه‌ها رو به حال خودشون رها کنه، همیشه قبل اینکه نیروها وارد منطقه شوند باید می رفت و همه ی راه کارها رو چک می کرد.

اصرار یک شهید برای همراه شدن با گروه شناسایی
شب قبل از حرکت ما نیز این کار رو کرده بود ولی بازم می خواست با ما بیاد و اصرار فایده نداشت. با حسین تیم ما پنج نفره می شد. من،حسین،شهید مظهری صفات،یک تخریب چی و یک بلد چی. وظیفه ی تخریب چی شناسایی راهکارها در میدان مین بود. اینکه کدوم منطقه مین گذاری شده و کدوم نشده. بلدچی هم که از افراد بومی منطقه بود، کوه،تپه و شیارها رو می شناخت.

ما آماده بودیم، تجهیزات سبکی داشتیم، یه کلاش با خشاب اضافه، بقیه چندتا نارنجک، دوتا دوربین که یکی از آنها دید در شب بود و قطب نما. گفته بودند که حق درگیری نداریم و اگر اتفاقی افتاد عقب نشینی کنیم.

فاصله ی مقر تا خط مقدم با ماشین، یک ساعت راه بود و از اونجا باید سه ساعت پیاده روی می کردیم تا به منطقه برسیم. حوالی ساعت 4بعدازظهر همگی سوار یه لندکروز شدیم و حرکت کردیم. نزدیکی های غروب به خط رسیدیم که در اون موقع تحویل ارتش بود.

هماهنگی های لازم انجام گرفت، نماز مغرب و عشا را خواندیم وقتی هوا تاریک شد سمت محور حرکت کردیم. حسین جلو بود بعد تخریب چی و بقیه پشت سر این دو نفر. ستون پنج نفره در دل تاریکی به طرف دشمن پیش می رفت.

طبق معمول همیشه بچه ها ذکر می گفتن و آیه ی و جعلنا....رو زمزمه می کردن.
به روایت از عباس طرماحی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس